در خواست از او....
نوشته شده توسط : reyhan
لوئيز رفدفن ، زني بود با لباسهاي كهنه و مندرس ، و نگاهي مغموم . وارد خواربار فروشي محله شد و با فروتني از صاحب مغازه خواست كمي خواروبار به او بدهد. به نرمي گفت شوهرش بيمار است و نميتواند كار كند و شش بچهشان بي غذا ماندهاند. جان لانگ هاوس، صاحب مغازه، با بياعتنايي محلش نگذاشت و با حالت بدي خواست او را بيرون كند. زن نيازمند در حالي كه اصرار ميكرد گفت: «آقا شما را به خدا به محض اينكه بتوانم پولتان را ميآورم .» جان گفت نسيه نميدهد. مشتري ديگري كه كنار پيشخوان ايستاده بود و گفت و گوي آن دو را ميشنيد به مغازه دار گفت : «ببين اين خانم چه ميخواهد خريد اين خانم با من .» خواربار فروش گفت: لازم نيست خودم ميدهم ليست خريدت كو ؟ لوئيز گفت : اينجاست. - « ليستات را بگذار روي ترازو به اندازه ي وزنش هر چه خواستي ببر . » !! لوئيز با خجالت يك لحظه مكث كرد، از كيفش تكه كاغذي درآورد و چيزي رويش نوشت و آن را روي كفه ترازو گذاشت. همه با تعجب ديدند كفه ي ترازو پايين رفت. خواربارفروش باورش نميشد. مشتري از سر رضايت خنديد. مغازه دار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس در كفه ي ديگر ترازو كرد كفه ي ترازو برابر نشد، آن قدر چيز گذاشت تا كفه ها برابر شدند. در اين وقت ، خواربار فروش با تعجب و دلخوري تكه كاغذ را برداشت ببيند روي آن چه نوشته است. كاغذ ليست خريد نبود ، دعاي زن بود كه نوشته بود : « اي خداي عزيزم تو از نياز من با خبري، خودت آن را برآورده كن » پ.ن:اينو يكي از دوستام برام فرستاده بود خيلي خوشم اومد. منبع:نمي دونم.



:: بازدید از این مطلب : 598
|
امتیاز مطلب : 153
|
تعداد امتیازدهندگان : 43
|
مجموع امتیاز : 43
تاریخ انتشار : چهار شنبه 12 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/commenting/avatars/persianskygirls-358863.jpg
مرد آسموني در تاریخ : 1392/6/17/7 - - گفته است :
سلام
وبلاگتون عاليه لينكتون كردم لطفا منو لينك كنيد...

/weblog/file/img/m.jpg
salar در تاریخ : 1391/1/19/6 - - گفته است :


به وبلاگ من خوش آمدید
پروفایل مدیر وبلاگ
موضوعاتروز و روزگار
گذشته
حال
آينده
قشنگ ها
خود نوشته
كپي شدهنويسندگانreyhanپیوندهای دوستاندوستداران ارجق
دوستانه
اشراف زادگان خون آشام
30ya40
دنياي كامپيوتر
پسردريا
دوستان عاشق
پسر آريايي
کره ای ها
موفقیت ما
*** چرند و پرند***


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دختر آسموني و آدرس persianskygirls.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






امکانات جانبیدر خواست از او....لوئيز رفدفن ، زني بود با لباسهاي كهنه و مندرس ، و نگاهي مغموم . وارد خواربار فروشي محله شد و با فروتني از صاحب مغازه خواست كمي خواروبار به او بدهد. به نرمي گفت شوهرش بيمار است و نميتواند كار كند و شش بچهشان بي غذا ماندهاند. جان لانگ هاوس، صاحب مغازه، با بياعتنايي محلش نگذاشت و با حالت بدي خواست او را بيرون كند. زن نيازمند در حالي كه اصرار ميكرد گفت: «آقا شما را به خدا به محض اينكه بتوانم پولتان را ميآورم .» جان گفت نسيه نميدهد. مشتري ديگري كه كنار پيشخوان ايستاده بود و گفت و گوي آن دو را ميشنيد به مغازه دار گفت : «ببين اين خانم چه ميخواهد خريد اين خانم با من .» خواربار فروش گفت: لازم نيست خودم ميدهم ليست خريدت كو ؟ لوئيز گفت : اينجاست. - « ليستات را بگذار روي ترازو به اندازه ي وزنش هر چه خواستي ببر . » !! لوئيز با خجالت يك لحظه مكث كرد، از كيفش تكه كاغذي درآورد و چيزي رويش نوشت و آن را روي كفه ترازو گذاشت. همه با تعجب ديدند كفه ي ترازو پايين رفت. خواربارفروش باورش نميشد. مشتري از سر رضايت خنديد. مغازه دار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس در كفه ي ديگر ترازو كرد كفه ي ترازو برابر نشد، آن قدر چيز گذاشت تا كفه ها برابر شدند. در اين وقت ، خواربار فروش با تعجب و دلخوري تكه كاغذ را برداشت ببيند روي آن چه نوشته است. كاغذ ليست خريد نبود ، دعاي زن بود كه نوشته بود : « اي خداي عزيزم تو از نياز من با خبري، خودت آن را برآورده كن » پ.ن:اينو يكي از دوستام برام فرستاده بود خيلي خوشم اومد. منبع:نمي دونم

/commenting/avatars/avatar17.jpg
نیما در تاریخ : 1389/11/17/0 - - گفته است :
سلام ریحانه جان
واقعا" گل کردی
خیلی خیلی خوشم اومد
امیدوارم در همه لحظات زندگی پیروز و سربلند باشی عزیز
منتظر آپ بعدیت هستم
قربان شما نیما
بای


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: